راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت چهل
زمان ارسال : ۱۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
ریحان با نگرانی از خواب پرید.
خیس عرق شده بود. شبانه را در خواب دیده بود در هیاهوی سایههای سیاه...خودش را در آغوش گرفت و نفس عمیقی کشید. خیس عرق شده بود. یک عرق سرد که برایش به شدت آزار دهنده بود.
از جا بلند شد و با رخوت لباسهایش را عوض کرد. کمی عطر زد تا بوی نامطبوعی که بینیاش را آزار میداد بهتر شود و عطای برگشت به تخت و دوباره خوابیدن را به لقایش بخشید و از اتاق بیرون زد.
الهام
00عالی